در باستانی میاندار گود بود و در کشتی حرف برای گفتن داشت و بارها و بارها
حکم قهرمانی گرفته بود. در والیبال در یک طرف زمین به تنهایی می ایستاد و
در طرف دیگر تیمی را حریف بود و برای شکستش از راه دور و نزدیک می آمدند.
در پینگ پنگ دو راکت به دست می گرفت. ولی همه ی اینها را ندید می گرفت، در
حالی که از فدراسیون می آمدند برای دیدن. یکبار برادرانش صبح زود جمعه تعقیبش کردند – به سالن ورزشی معروف شهر رسیدند. ابراهیم برادرانش را ندید تا لحظه ای که صدایی از بلندگو ورزشگاه پخش شده بود: ابراهیم هادی جهت فینال مسابقات به تشک شماره ... ابراهیم با تشویق زیاد برادرانش متوجه حضور آنها شد. از تشویق آنها خوشحال نشده بود که هیچ بسیار بسیار ناراحت هم شده بود. ابراهیم قهرمان شد. در مسیر برگشتن به خانه برادران از ناراحتیش پرسیده بودند. از اینکه ما ، شما را تشویق کردیم چرا ناراحت شدید. گفته بود: ورزش برای قوی شدن خوب است نه برای قهرمانی... گفته بودند: مگر قهرمان شدن و مشهور شدن و همه ما را بشناسند بد است؟ کمی مکث کرد و گفت : هر کسی ظرفیت شهرت را ندارد و از مشهور شدن مهمتر آدم شدن است .