شهید پهلوان ابراهیم هادی تختی دیگر
سید | دوشنبه, ۹ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۰۱ ب.ظ
صدای بلند گو دو کشتی گیر را برای برگزاری فینال مسابقات کشوری به تشک می خواند.ابراهیم هادی با دوبنده ی ... . محمود.ک با دوبنده ی ... . از
سوی تماشاچیان ابراهیم را می دیدم.همه ی حدس ها بر این باور بود که
ابراهیم هادی با یک ضربه فنی حریف را شکست خواهد داد.ولی سرانجام ابراهیم
شکست خورد. در حین بازی انگار نه انگار، داد و بیداد مربی اش را می شنود.با
عصبانیت خودم را به ابراهیم رساندم و هر چه نق نق کردم با آرامی گوش می
داد و دست آخر هم گفت: غصه نخور ولباس هایش را پوشید و رفت.با مشت و لگد
عقده هایم را بر در و دیوار ورزشگاه خالی کردم، خسته شدم نیم ساعتی نشستم
تا آرام شدم و بعد از ورزشگاه زدم بیرون.بیرون ورزشگاه محمود.ک حریف
ابراهیم را دید که تعدادی از آشنایان و مادرش نیز دوره اش کرده بودند.حریف
ابراهیم بادیدن من صدایم کرد: ببخشید شما رفیق آقا ابراهیم هستید؟ با اعصبانیت گفتم : فرمایش . گفت:
آقا عجب رفیق با مرامی دارید، من قبل از مسابقه به آقا ابراهیم عرض کردم
من شکی ندارم از شما می خورم ولی واقعا هوای ما را داشته باش . مادر و
برادرم اون بالا نشسته اند و ما رو جلوی مادرمون خیلی ضایع نکن.حریف
ابراهیم زیر گریه زد و اینجوری ادامه داد: من تازه ازدواج کردم و به جایزه
نقدی این مسابقه خیلی نیاز داشتم ... .سرم رو پائین انداختم و رفتم
.یاد تمرین های سختی که ابراهیم در این مدت کشیده بود افتادم و به یاد
لبخند اون پیرزن و اون جوون، خلاصه گریه ام گرفت.عجب آدمیه ابراهیم... .ابراهیم
همیشه اولین نفر به مدرسه می آمد وآخرین نفر نیز از مدرسه خارج می شد و
همیشه هم اطرافش پر بود از دانش آموز. لباس مرتب می پوشید و با ظاهری
آراسته در مدرسه حاضر می شد. دانش آموزان او را معلمی با اخلاق و پهلوان و
قهرمان می شناختند و شیفته ی او بودند. زنگهای تفریح را به حیاط مدرسه می
رفت و اکثر بچه ها دور آقا ابراهیم جمع می شدند.پ ن : بچه ها بیاییم توی زندگی اخلاق و رفتار شهدا رو الگو و سر لوحه کارمون قرار بدیم.
- ۹۱/۰۵/۰۹